خواهر زمستانی منخواهر زمستانی من، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

خواهر زمستانی من

صلی الله علیک یا ابا عبدالله

پرسيدم:ازحلال ماه، چراقامتت خم است؟ آهي كشيدوگفت:كه ماه محرم است.گفتم: كه چيست محرم؟باناله گفت:ماه عزاي اشرف اولادآدم است سلام بر 6 ماهه حسین سلام برتشنه لبان دشت کربلا سلام برحسین ویارانش فرا رسیدن ماه محرم را به همه شیعیان تسلیت عرض می کنم به امید روزی که امام حسین شفاعت گر ما غلامانشان باشند ...
30 آبان 1391

هانا جانم

سلام اینم عکسای جدید هانا خانوم که به دستم رسیده براتون میذارم بقیه در ادامه مطلب اینم عکس لباس اولین هالوینش قوربون خنده هات برم اخما را برو قوربون اخم کردنت برم بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس ...
24 آبان 1391

اردوی فرناز

سلام فرناز جان دیروز وامروز تونست به مدرسه بره امروز بردنشون اردو نمایش عروسکی دیدن خیلی خوشش اومده بوده ٢ تاچیزی که براش خیلی جالب بود ١-سوفیا دوستش را تومدرسه جا گذاشتند باسرویس کلاس دیگه اومده ٢-اقاگرگه نمایش از روی صحنه فرار میکرده میرفته وسط بچه ها بعد بچه ها جیغ میزدند ومی ترسیدند راستی یه چیز جالب تر اینکه چون فرناز از گرگ خوشش نمیاد وردیف اول نشسته بوده چند بار پاش راگرفته جلوی گرگه تابخوره زمین وقتی برام تعریف میکرد با افسوس میگفت نشد گرگه را بزنم زمین دنیای بچه گیه دیگه هر دوتامون تونستیم از دست ویروس نجات پیدا کنیم خدا راشکر بهتریم دوست دارم فرناز جان زود بزرگ بشو وبرای بچه ات اینا را بخوان ...
24 آبان 1391

عکس کودکی فرناز وپریا

امروز 3شنبه مورخ 18مهرماه 91 است مامان وبابا سرکارند ومن برایش پیام میگذارم امروز صبح به زور بیدار شد وخوابش می اومد با ناز کشیدن زیاد بالاخره بلند شد تا آماده بشه وقتی لباس می پوشونمش خیلی ناز وخوشگل میشه من عاشقشم عکس اول کودکی فرناز است بامامانش یواشگی حرف میزنه عکس ذوم مال پریا خانوم دختر خاله فرنازه 3ماهشه عکاس هر 2تاش خودم هستم تو شکار لحظه ها گرفتم قراره مامانه پریا به خاطر عکس خنده پریا برام کادو بخره خداحافظ تا مطلب بعد ...
24 آبان 1391

جشن شکوفه ها وعکس پریا

جشن اولین روز مدرسه ها بود وفرناز برای اولین بار ازمون دور شده بود البته مهدکودک مدت کم رفت اما روزای اول پیشش بودیم روز اول مدرسه از هممون قول گرفته بود هممون پیشش بمونیم پریا خانوم خانه مامان جون به خاطر اینکه دورش شلوغ بود درست نمی تونست بخوابه دوباره این عکس را توشکار لحظه ها خودم ازش گرفتم حتما تودلش میگه بابا کی می ریم خانه تا من یه ذره بخوابم؟!!!!!!! ...
24 آبان 1391

شنبه 29 مهر

سلام امروز شنبه است وفرناز به خاطر مریض شدنش هفته قبل 3روز مدرسه نرفت پنج شنبه وجمعه هم که تعطیل بود خلاصه امروز دنبال هر بهانه ای گشت تا به مدرسه نره مثل خوابم میاد حالم داره به هم میخوره من سر صف نمیرم سردمه و.... شکلشا ببین اما بالاخره با اصرار ما رفت مدرسه قربانت برم دوست دارم زود بیا دلم برت تنگه بوس بوس ...
24 آبان 1391

فرناز خانم شده!!!!!

سلام چند روزه فرناز خانم شده کمک مامانش میکنه خیلی تو خونه فعال شده از شنبه تا دیروز منتظر بود تا خانم معلمشون بهش جایزه بده بالاخره دیروز آقای پستچی به خانم قاسمی ناظم مدرسه داده خانم قاسمی هم به خانمش داده بود خلاصه خانمشون هم جایزه بهش داده یه بسته مداد رنگی 36 تایی این قدر خوش حال شده که حد نداره دیروز تا حالا کلی نقاشی کشیده چه قدر دنیای شما بچه ها کوچیکه با یه بسته مداد رنگی خوشحال میشین قدر یه دنیا بوس بوس ...
24 آبان 1391

خاطرات فرنازم

سلام به همگی امروز فرناز رفته اردو براشون قصه گفتن خیلی تعریف نکرد ولی بدشم نیومده بوده تاظهرم طول کشیده براش ناهار سمبوسه درست کردم خیلی دوست داشت وکامل خورد بر خلاف روزای دیگه دیروز دوستش یه بسته برچسب ستاره ای اورده بوده مدرسه به فرنازم داده بود دیشب فرنازم یه بسته شامل چند عدد برگه حاوی ستاره خرید وامروز برد مدرسه همه ستاره ها رابین دوستاش تقسیم کرد وخوشحال بود راستی با شکلات نانی هم برای خودش آدمک ساخت خاله فرزانه برای هانا جونم داره کلاه میبافه ببینیم چی درمیادعکسشا میذارم براتون راستی بابا شنبه رفته بود مسافرت کاری فرناز این قدر بی تابی میکرد که حد نداره باباش براش یه گوزن آورده تا راضی شد بعدشم 20 تا بوسش کرد شبا...
24 آبان 1391

فرناز پرستار شده!!!!!!!

سلام فرناز دیروز دوباره رفته بود دکتر ویکسری داروی جدید استفاده میکنه خدا راشکر حالش بهتره انشاله بعد از ٣روز مریضی فردا بتونه بره مدرسه من از دیشب تا صبح حالم بد بود و١ساعت تونستم بخوابم الان تونستم براش مطلب بنویسم فرنازم خدا راشکر که تو بهتری امروز این قدر هوای من را داشت مثل مامان مواظبم بود دوست دارم عزیزم بووووووووووووووووس ...
24 آبان 1391

یه ماجرای جالب

سلام چند روز پیش با فرناز رفته بودیم خیابان میخواستیم از این طرف به طرف دیگه بریم روی خط کش عابر پیاده بودیم ومنتظر بودیم تاماشین ها بایستندتا مابتوانیم رد بشیم یک دفعه دیدم فرناز منا هل میده تعجب کردم بهش نگاه کردم تا بپرسم من را چرا هل میدی توی خیابان یک دفعه دیدم من را هل داده تا خودشم رو خط عابرجابشه بعدشم کلی غر زد چرا روخط عابر نبوده باید حتما از وسط خط رد بشه نه از کنارش دیگه برای خودش جناب سروان شده خیلی بامزه شده دوست دارم عزیزم راستی دو روزه به بدنش دونه زده کلی غر زده دعا میکنم زود خوب بشی ...
24 آبان 1391